دلم که گاه به پهناوری دریا هاست چنان گرفته در این دم که قطره ای تنهاست
نمیدانم کی بود که برای اولین بار نام تو را شنیدم ؛ کی بود که تو را دیدم ؛ نمیدانم اولین بار چه کسی تو را به من نشان داد.فقط این را یادم می آید که از همان لحظه اول مرا به خود جذب کردی ! شیفته ات شدم ! دوستت داشتم و دلیلش را هم نمی دانستم . گفتم خدایا این مرد کیست که مرا اینگونه به خود مشغول کرده ؟ شروع کردم به شناختنت؛هر چه در تو فرو رفتم بیشتر غرق شدم ,هر چه در عمق تو رفتم دیدم هنوز راهی نرفته ام .افسانه ای بودی که هم دور بودی و هم نزدیک . هم می شناختمت و هم نمی شناختمت . به خودم که آمدم تو دیگر نبودی ؛ رفته بودی , بال کشیدی و رفتی از میان ما.
دیر بود ولی من نیاز داشتم که تو را بشناسم ؛ از زبان خودت .من یادم نمی آید اشکی ریخته باشم ولی گاه و بی گاه برای تو اشک ریختم . خدایا ! مگر میشود کسی را ندیده باشی و برایش اشک بریزی ! مگر می شود کسی این همه از تو فاصله داشته باشد و اینقدر دوستش داشته باشی !؟
تو آنقدر به من نزدیک بودی که من فقط موقع رفتنت نبودنت را حس کردم . من آنقدر دوستت دارم که هرچه می کنم نمیتوانم ذره ای از عشقم به تو را ابراز کنم .
حال که سه سال است رفته ای و بر ما عمری گذشت؛ تو رفتی و ما ماندیم و بی پناهی ...
" اگر ارسطو معلم اول بود , تو معلم اول ایل بودی " و چنان که سیاحی عزیز می گفت : " پیامبر گونه نقشت در عشایر " و چه خوب گفت که ، کفر نگفتم ؛ اگر گونه را نمی آوردم .
و تو رفتی و هنوز حست میکنم ، هنوز" بوی دلاویز پیپ " تو را حس میکنیم ، هنوز قره قاچ لالایی دلنواز ایل است . هنوز میگوییم : اگر قره قاچ نبود ما هیچ نداشتیم . و هنوز که هنوز است ،" بله برم " سکوی پرتاب خورشید واره های ایل است .
ای کاش بودی و تنها برای لحظه ای با تو هم کلام میشدم و از زبانت می شنیدم : اشک بیش از آب چهره پدران و مادران ما را شسته است و با آن دل پاکت اشک عشق میریختی !
کاش دوباره میگفتی :
طلای شهامت را با پشیز سواد مبادله نکنید .
کاش باز میگفتی : خدمت اصیل و انسانی در همه جا خدمت است
و همه اینهایی که گفتی و فراموشمان شد را میگفتی .
کاش بودی ؛ حتی برای لحظه ای
می خواهم بشناسمت .
وحید استوار(فرزند ایل)