گسترش اندیشه های استاد محمد بهمن بیگی

یکی از نیایش های روزهای من این است که ؛ چه خوب شد من به ایل خدمت کردم " محمد بهمن بیگی "

گسترش اندیشه های استاد محمد بهمن بیگی

یکی از نیایش های روزهای من این است که ؛ چه خوب شد من به ایل خدمت کردم " محمد بهمن بیگی "

بهمن بیگی سفینه نجات بود

بهمن بیگی در کتاب به اجاقت قسم داستانی دارد به نام کرامت. کرامت نام یکی از دانش آموزانش است که در منطقه ای به نام کرکان در دبستان عشایری قبیله ای لرزبان درس خوانده است. او در آزمون دومین دوره دبیرستان عشایری پذیرفته می شود. به دانشگاه راه پیدا می کند و مهندس می شود. داستان او از زبان بهمن بیگی شنیدنی و خواندنی ست. کرامت را همه می شناسیم. بهمن بیگی او را خیلی دوست داشت. او می نویسد: "کرامت قوم و خویش من نبود. نسبتی با من نداشت. برادر و فرزندم نبود ولی بیماری او در بیابان و دور از پزشک و درمان بیش از بیماری هر برادر و فرزندی عذابم می داد."  خبر بیماری کرامت بهمن بیگی را به وحشت می اندازد...

ادامه مطلب ...

علی پناه

لاله ساغر گیر و نرگس مست و بر ما نام فسق 

داوری دارم بسی یا رب که را داور کنم ؟

ادامه مطلب ...

کد خدا اسکندر

دوستانی که شیوه نگارش نیمه آهنگین مرا می پسندند از من میپرسند که آیا شعر هم گفته ام ؟

آری شعر هم گفته ام ولی خیلی کم ؟من در طول عمر درازم دو سه بار جرات کرده ام وبه ساحت پر جلال و مقدس شعر قدم نهاده ام ، آن هم در پناه طنز و شوخی با چند رفیق شفیق .

ادامه مطلب ...

خاطره ای از استاد (گاو زرد )

دوران درخشانی بود. مملکت بربال زرین تمدن بزرگ درپرواز بود.

نورجشن‏ها وچراغانی‏ها چشم‏ها را خیره می‏کرد. کاخ‏های بلورین به آسمان می‏رفت. تالارها، گالری‏ها، نگارخانه‏ها پر ازپرده‏ها و تصاویر دل‏انگیزبود.

سواحل سرسبز شمال را که پریچهرگان رنگین پوش آراسته بودند.

نسیم فرح بخش تمدن ازهرسو می‏وزید. نوای جانفزای ترقی ازهر گوشه‏ای به گوش می‏رسید......

ادامه مطلب ...

پیام دلاویز پیپ

استاد بهمن بیگی در یکی از خاطراتش پس از گرفتن نامه برائت خود از دادگاه انقلاب چنین می نویسد: 

ادامه مطلب ...